Saturday, May 12, 2012

Non, je ne regrette rien

کمد لباس های من توی راهروست. راهرو نه با تصور درازای که سریع جلوی چشمی می یاد. حد فاصل بین روشویی و اتاق خواب یه فضای سه متری هست که کمد من توی دیوار همین فضاست. در کشویی داره که دو هفته است خراب شده. درو از جا در آوردم تکیه دادم به گوشه دیوار تا سه روز پیش که بالاخره ایمیل زدیم به مدیر ساختمون یک نفر رو بفرسته برای تعمیراین در.امروز یک نفر رو فرستادن. قبل از اومدنش داشتم با مامان تلفنی حرف می زدم.
 اسباب کشی کردند رفتند سر خونه جدید. کاری که در سی و سه سال گذشته بیشتر از پونزده بار انجامش دادند. اما از خونه ای اسباب کشی کردند که من توش رفته بودم. تهران زندگی می کردم و بیشتر از سه چهار ماه یک بار نمی شد برم بهشون سر بزنم. اما حداقلش اینکه می دونستم از در که می یای تو تلویزیون کجاست. مبل ها رو چطوری چیدند یا کدوم عکس هامون روی در یخچال زده شده. شماره این خونه جدید با خونه خاله حوری یه هفت و هشت فرق داره. دیرو اشتباهی زنگ زدم خونه خاله حوری. حساب کار دستم اومد. امروز شماره رو درست گرفتم . مامان برداشت. با صدای بلند و کش دار اسمم رو صدا زد که یعنی تویی. که هر کسی دورو برش هست بشنوه الان داره با کی حرف می زنه. این سعادت فقط شامل حال خارج نشین ها می شه. ساعت یازده شب بود و کسی جز بابا کنارش نبود. نشسته بودند فارسی وان می دیدند و چای با خرما می خوردند. گفت بابات دراز کشیده می خوای باهاش حرف بزنی؟ همیشه یه جوری بهمون تعارف می کنه که می خواین گوشی رو بدم به باباتون انگار ما بچه های بابامون نیستیم. بعد باید ازش بخواییم که حتما حتما تا گوشی رو بده. بابا رو تحت فشار قرار می ده. می گه بدو بیا زود باش. کارتشون تموم می شه. پول تلفن می یاد براشون . زود حرف بزن. تا بابا خودش رو برسونه و گوشی رو بگیره یک سره اخطار می ده. بابا گوشی رو با خونسردی گرفت. گفت کجا بودی هفته پیش؟ هر چی زنگ زدم بهت جواب ندادی. صدای مامان از همون بغل می اومد انگار گوشش رو چسبونده به گوشی تلفن بشنوه من چی می گم. از بابا پرسید هفته پیش کی زنگ زدی بهش؟ صداش دور نبود. بابا جوابش رو نداد. گفتم رفته بودم سفر سه روزه همین دورو بر. نشنیدم صدای زنگ تلفن رو. نشد زنگ بزنم. گفت تنها رفتی سفر آفرین آفرین. نگفته بودم تنها رفتم. اما یک لیست داره که اگه من اون کارها رو تنها انجام بدم از طرفش تشویش می شم. پرسیدم دیگه ماهی گیری نرفتی؟ می گه اسباب کشی نذاشت. هفته دیگه می رم.  از صبح زود بیدار می شه می کوبه می ره انزلی و همون طرف ها که ماهی بگیره. ساعت ها می شینه زل می زنه به طعمه و سر چوب ماهیگیری. ماهی رو که گرفت بعد یکم نگاهش می کنه و ولش می کنه توی آب. گفتم این بار قبل اینکه ولش کنی توی آب عکس بگیر. گفت حتما می گیرم برات می فرستم. بذار جا بیفتیم توی این خونه برات از خونه هم عکس می فرستم. وقت تموم شده بود. تلفن کابینی بود. مامان گفت بسته گوشی رو گرفت به بابا گفت توبرو چایی تو بخور. مواظب باش پات به چایی نخوره بریزه روی فرش. پیاز نداشتیم می خواستم ماکارونی درست کنم. ازمامان می پرسم چی کار کنم؟ می گه یه چیزی بزن بوی گوشت رو بگیره. می گم سیر بزنم قبوله؟ می گه بزن دیگه. اما برو الان توی لیست خرید هفتگیت بنویس پیاز. درشت بنویس . نگفتم لیست خرید هفتگی ندارم. گفتم نوشتم. بعد از اینکه یک دور تمام اتفاق های فیس بوکی رو که دیده با هم مرور کردیم. از اینکه عکسی رو که برای خاله ات گذاشتی رو دیدم. آخرین عکست رو دیدم. آخرین نوشته کیوان رو خوندم. برای مریم زن بهرنگ لایک زدم. راضی به خداحافظی شد. گفت پول تلفنت زیاد می شه. گفتم توی این هفته حتما دوباره زنگ می زنم. خداحافظی جدی نکن. هر بار با همین ترفند جلوی ترکیدن بغضش رو می گیرم.
توی ماهیتابه روغن ریختم. گذاشتم روغنش داغ بشه.گوشت چرخ کرده ای که یخش باز شده بود رو ریختم توی ماهیتابه و به جای پیاز توش سیر ریختم که در زدند. از نوع در زدن فهمیدم باید غریبه باشه. بجز دفعه پیش که پلیس اومد در خونه این دومین باری بود که غریبه در خونه رو زد و من هم خونه بودم. گفت برای درست کردن در کمد اومده. گفتم یه لحظه صبر کنید لطفا. رفتم توی اتاق گفتم کوهیار برای تعمیر در کمد اومدن گفت خب بگو بیاد تو. توی آیینه خودم رو نگاه کردم تاپ راه راه سفید سرمه ای تنمه. همون مکث اول دم در برای لباس بود.تا حالا همیشه جلوی تعمیرکار یا کسی که می یومد تو خونه باید یه چیزی تنم می کردم. مانتو می پوشیدم روی تاپم. اما هیچ وقت روسری سرم نمی کردم. یک روز باید از لیست طولانی مبارزت این چنینی ام بنویسم. درو باز کردم مرد اومد تو. سفید پوست بود.معمولا کارهای خدماتی وتعمیرکاری رواینجا اسپانیایی زبان ها انجام می دند. بوی سیر تمام خونه رو برداشته بود و شماعی زاده داشت می خوند:هی مثل گل توی باد این ور و اون ور نرو. پرسید کدوم در رو باید درست کنم . در کمد توی راهرو رو بهش نشون دادم. پریدم هود آشپزخونه رو زدم.  کوهیار یه آهنگی از ادیت پیاف توی توییرش شیر کرد. برای خودم ماکارونی با طعم سیر ریختم که از روش بخار بلند می شد. نشستم توی آشپزخونه تنهایی ماکارونی خوردم و با آقای تعمیر کار موزیک گوش کردم.

No comments:

Post a Comment