Friday, May 18, 2012

بابا قهرمانه آره بابا قهرمانه


پنچمین پرتاب بهترین پرتابم بود. بابا یکی زد پشتم و پاشد رفت سراغ گرد کردن خمیر نون برای زدن به سرقلاب ماهیگیری. من اما هیچ تکونی نخوردم حرکت افقی سنگ روی سطح آب وقتی می رفت یه نوک به آب می زد و دوباره می یومد بالا و به راهش ادامه می داد تازه مزه کرده بود برام تکیه داده بودم به پای راست وپای چپم از زانو به پایین رو زمین بود.بابا قلق کار رو بهم یاد داده بود. باید چشم راستم رو محکم می بستم وفقط با یه چشم سطح آب رو می دیدم بعد خیلی نرم و تیز سنگ رو پرت می کردم روی آب. من و بابا و حسین آقا رفیق گرمابه و گلستانش که توی یه روز هم به دنیا اومدند باهم رفته بودیم طرف های انزلی که ماهی بگیریم. هر بار سنگ بیشتر از پنچ تا پرش می کرد روی آب برمی گشتم پشت سرم رو نگاه می کردم که ببینم دیدن یا نه. حسین آقا صداش رو یکم نازک می کرد و می گفت آفرین آفرین ساراجون. من بیشتر حرص می زدم برای پیدا کردن سنگ سبک و نشونه گیری. یه جایی بابا خسته شد گفت حسین ولش کن اینو.اومدیم ماهی بگیریم مثلا. بهم گفت بیا ماهی بگیر. قلاب رو داد دستم. سخت ترین قسمت ماجرا همون پرتاب نخ قلاب توی آب بود که باید توی هوا تکونش می دادی و بعد نخ رو می فرستادی پشت سرت و با یه حرکت سریع پرتش می کردی توی آب.این کار به نظرم خیلی باید آسون می یومد. اما اصلا این طوری نبود. نخ رو که می خواستم بندازم توی آب می رفت پشت مشت ها به یه شاخه ای برگی گیر می کرد. یک بار هم داشت می رفت تو چشم حسین آقا. بابا می گفت بنداز. بنداز ماهی ها نوک بزنند ببینی چه کیفی داره. وقتی می خواست بگه کیف بشکن می زد. سه تایی با کلاه های حصیری نشستیم روی دو پایه های سفری که حسین آقاهمیشه پشت ماشینش داشت و زل زدیم به آب. بابا چایی می ریخت تو لیوان های دسته دار شیشه ای می داد دستمون با نباتی که مامان از سبزه میدون خریده بود. چای می خوردیم میک می زدیم به نباتی نارگیلی و به سر طعمه نگاه می کردیم. هی می گفت به به. به به. اگه کسی از پشت اون بوته موته ها صداشو می شنید فکر می کرد چه خبره اونجا. صدای  هیجانیش با تصویر ساکت و ثابتی که توش گیر کرده بودیم سازگاری نداشت. گفتم همین؟ باید بشنیم نگاه کنیم به طعمه؟ گفت نه. می تونیم یه آوازی هم بخونیم.از خودم شروع می کنیم.خوند: ایی شب بوشوم کونوس کله. من و حسین آقا باید این جای آهنگ می گفتیم ایشاله. گفت کونوس رو بیچم ایی پرپره. ایشاله. ایدانه می داهن دکده. ایشاله. می داهانه آب دکده. ایشاله. نشد تا آخر آهنگ رو بخونه ما هم ترجیع بند ایشاله رو براش تکرار کنیم. ماهی نوک زده بود به طعمه. با کش و قوس های فراوان تونست ماهی روبکشه بیرون.  یه ماهی کولی گرفته بود. کولی سایزش از کیلکا یه سایز بزرگتره. مثل مداد می مونه. همون رو گرفته بود تو دستش می گفت ببین ببین چی گرفتم. یه جوری می گفت ببین انگار کورم و دم بازار ماهی فروشا کیلوکیلوی اینا نریخته گوشه کنار. اگه اون آدم هنوز پشت علف های پشت سرمون بود و داشت حرف هامون رو گوش می کرد فکر می کرد نهنگ گرفته. بعد ماهی رو ول کرد تو آب. رفت. بعدا باز قرار شد جمعه صبح ها باهاشون برم ماهی گیری  نشد. گرفتم خوابیدم.ساعت پنچ صبح کله اشو از لای در می یاورد تو اتاق می پرسید نمی یای نه؟ می گفتم نه پتو رو می کشیدم رو سرم می خوابیدم.
بیش از چندین سال که همه دور هم جمع شدیم کیوان براش قلاب ماهی گیری خریده بود. یکی از همون آمریکایی هاشو که یه موتوری دارند کنار دسته قلاب نخ رو با یه قرقره می شه جمع کرد.ذوق زده شده بود اما خیلی توی جمع نمی خواست نشون بده. برگشت یه چشمک به من زد. می چرخید تو خونه می گفت چه پزی بده به حسین. با صدای بلند می گفت حسین آماده باش ببینی با چی دارم برمی گردم. بعدا می ره رشت یه گیری توی کارش پیدا می شه نمی تونه با قلاب کار کنه. با صدای گرفته که سعی می کرد شرایط بحرانی رو طبیعی جلوه بده پشت تلفن بهم گفت مجبور شدم برم عوضش کنم. اماعوضش الان دوتا قلاب ماهیگیری خیلی خوب داره فقط نگران بود کیوان بفهمه ناراحت شه. بهش گفتم نه بابا خیالت جمع. خیالش که تخت شد لحن صداش برگشت. گفت حالا یکی از اون قلاب ها رو داده به حسین آقا. دوتایی با قلاب های ردیفی می رند ماهیگیری. گفت می دونم بودی هم نمی یومدی باهامون. گفتم می یومدم. گفت چاخان نکن نمی یومدی. براش تعریف کردم یه روز دوچرخه رو برداشتم سه ساعت و نیم رکاب زدم  تا رودخونه پوتومک. دم یه پلی که جماعت واستاده بودند ماهی می گرفتند نگاشون کردم. 

No comments:

Post a Comment