Friday, June 29, 2012

اسب خوبم

شش ماه خودم رو زدم به در و دیوار که بهم کمک هزینه برای درس خوندن بدند. دیشب چکش و گم کردم امروز صبح که از خواب بیدار شدم فهمیدم. نرفتم سرکار اومدم کالج بلکه یه گوشه ای جایی پیداش کنم. لای یکی از کتاب ها بود. همه جا سپردم اگه یه کتابی پیدا شد لاش چک به اسم من بود برسونیدش به دستم. بعید می دونم پیدا شه. تا نیم ساعت پیش بعید می دونستم پیدا نشه. نشستم دم پنجره یکی از میز های کتابخونه که عکس های پرستو رو دیدم و مسیج راحله رو. که محموله سالم به دستتشون رسیده و خوششون اومده. گره خودم بین ذوق خوش اومدنشون و خالی شدن ته دلم از بی پولی غیر قابل وصف. صبح با کوهیار توی بالکن داشتیم سیگار می کشیدم گفتم همه چی درست می شه. این روزها می گذرند. وقتی داشتم این رو می گفتم هیچ تصویر مشخصی از خوب شدن اوضاع نداشتم. کوهیار گفت با کی داری حرف می زنی؟ گفتم  با توام دیگه. نشستم دفتر اصلی که این چک رو بهم داده باز شه برم بهشون خبر بدم. 
فریدون فرخزاد و آلیس دارند توی گوشم می خونند: اسب خوبم اسب خوبم رفیقم اوست.