Tuesday, November 19, 2013



“بعد پرنده‌ها مثل فواره به هوا برخاستند. با نگاه دنبال‌شان کردم، دیدم که بی‌وقفه اوج می‌گیرند. تا آنجا که دیگر باورم نمی‌شد که باز بالاتر بروند، و گمان کردم این منم که سقوط می‌کنم. این بود که ریسمان‌ها را محکم گرفتم و از فرط ضعف به آرامی تاب خوردم”
 
— کافکا: بچه‌ها در جاده‌های روستایی- ترجمه علی‌اصغر حداد

از بساط