Saturday, December 8, 2012

صبح یکشنبه است  یا همون صبح جمعه.  سرکار نمی رم. بیشتر از دوماه می شه که کل آخر هفته ها رو دو شیفت کار کردم. دیروز دزد زد به حسابم. پریروز رفته بودم از کافه تریای کالج قهوه بگیرم که سر امتحان فاینال حواسم بهتر جمع شه. کارتم کار نکرد. گفتم ببین چی شده. خودش درست می شه یه ساعت دیگه. بعد اومدم خونه حسابم رو آن لاین چک کردم دیدم هیچی پول توش ندارم.  لیست خرج کرد هفته پیشم رو در آوردم دیدم همون دو روزی که توی هفته مریض افتاده بودم گوشه خونه تب و لرز داشتم سه تا می پوشیدم دو تا می کندم دوباره دو تا می پوشیدم سه تا می کندم یه بابایی با کارت من داشته برای خودش از استارباکس قهوه می خریده و کفش خریده و  یه پولی هم دستی از حساب برداشته برای بعدا.کارتمم جلوم بود. خیلی شرمنده و سرافکنده که یعنی من همچین غلطی نکردم.بانکیه گفت لابد یکی یه جایی به اطلاعاتت دست پیدا کرده. سریعا بررسی می کنیم. باورم نمی شد. مثل تصادف که فکر می کردم برای بقیه اتفاق می افته نه برای من. تصادف کرده بودم سر فتحی شقاقی تو یوسف آباد. پراید سفید زده بود بهم. این قدر سریع اتفاق افتاده بود که اصلا نفهمیده بودم چی شده. همین طور که کج افتاده بودم روی زمین و فکر می کردم ی دوربین از بالا داره بهم نزدیک می شه و الان که خون کله ام تمام آسفالت رو قرمز کنه به خودم می گفتم اا من تصادف کردم. جدی جدی تصادف کردم.
دیشب با همکارهام  به مناسبت تموم شدن این ترم  رفتیم یه جایی آبجو بخوریم بعدش رفتیم همون بغل قلیون کشیدیم. هنوز تب دارم. قلیون کشیدم نفسم بالا نمی یاد. یکشنبه ها بانک بازه. تنها کت قشنگ و درست حسابی که دارم رو گذاشتم کنار دستم و دارم سرچ می کنم چه جور بشورمش به گند کشیده نشه و قابل پوشیدن باشه. چایی الان دم می یاد. دوباره شروع کردم به دویدن می خوام تا بانک بداوم بعدش هم برم تو پارک جنگی همون دور و بر بدوام. به کوهیار قول دادم اتاق رو هم تمیز کنم. همون دیروز زنگ زدم بانک حسابم کارت مارت همه چی رو بستم.کاش پولم رو پس بده بانک. پس انداز سفرم بود. جمله آخر رو دوباره خوندم دوباره آه کشیدم.

No comments:

Post a Comment