Friday, December 28, 2012


دیروز با کوهیار رفتیم مغازه هدفون فروشی. بارها از بخشی که هدفون ها تروتمیز یه گوشه چیده شده بودند گذشته بودم و خیالم هم نبود که بروم سمتشان. کوهیار دیشب توی مغازه  یکی از هدفون های ردیف را برداشت و داد دستم و گفت این آهنگ رو گوش کن. یک آهنگی از الویس پرسلی بود. حس کردم یک چیزی توی مغزم ترکید. خون رسید به گوش هایم. عینکم را برداشتم و دوباره گذاشتم. آهنگ تمام شده بود. زدم آهنگ بعدی و آهنگ بعدی. کوهیار گفت حالا بیا بریم یه چیز دیگه ای نشونت بدم یا همچین چیزی. دلم نمی آمد پا از مغازه بیرون بگذارم. رفتیم یک مغازه ای در طبقه بالای پاساژ. دست و پاهایم شل شده بودند جلوی هدفونی به آن نابی. شروع کردیم به گوش کردن آهنگ های محبوبمان. فهمیدم دو نوع هدفون توی دنیا وجود دارد. "نویز کنسلینگ"ها قشنگ قطع ارتباط با دنیای بیرون از گوش هایتان است. یه فضای از هوای گوش را می گیرد که بعد از پلی شدن عمرا صدایی از دنیای بیرون را بشنوید. همان هایی که وقتی چیزی ازشان پخش می شود کنار گوشتان هر چقدر کسی صدایتان کند نمی شنوید و دنیا به تخمتان است. دسته دوم اما نه. می شود یه چیزهایی از صداهای بیرون را شنید. همین طور سرپا موزیکی بود که انتخاب می کردم و پلی می کردم. آهنگ های دلخواهم را که تمام هفته های گذشته بارها و بارها بیشتر از هر زمان دیگری وقت دویدن گوش کرده بودم. یک چیزهای صاف و شفافی را می شنیدم که قبلا نشنیده بودم. بعد تازه برای اولین بار فرق اساسی ضبط خوب وبد موزیک را فهمیدم. یک لایه هایی از آهنگ آن زیر میرها هست که فقط با کیفیت خیلی بالا می شود متوجه حضورشان شد. یک چیزی آن زیرهاست که همیشه آنجا بوده و شما حتی روحتان خبر نداشته.درست مثل این عینک دوربین نزدیک بینی که الان زدم.قبل از عینکی شدنم حرکت برگ درخت ها و دسته پرنده ها یک توده و حجمی از فضا بود حالا جزییات را درست و دقیق می بینم.فرق دانه های درشت شکر را از نمک با عینک می فهمم.از دیشب دلم خوش است. یادم نمی آید آخرین بار کی این قدر از چیزی لذت برده باشم. شاید اولین باری که با دوربین آنالوگ عکس گرفتم و صدای چیلیکش را شنیدم و وقت ظهور عکس  می دیدم ذره ذره یک چیزهایی روی کاغذ شناور روی آب ظاهر می شد.شاید اولین گزارشی که نوشتم و توی روزنامه چاپ شد و اسم خودم را زیر نوشته دیدم. شاید آن سال عید که بعد یازده سال همه دور هم بودیم. آن لحظه سال تحویل. یعنی این قدر حال خوشی داشتم. زیادی دارم دست و پا می زنم و آخر هم حس می کنم طرف نمی گیرد برای توضیح حال خوشی که از دیشب دارم. یک درجه از تجربه کیفیت و ارگاسم ایده آل را نمی شود انتزاعی و با ادا و اشاره به بقیه حالی کرد مخصوصا اگر خودتان هم  توقع این میزان لذت را نداشته باشید. 
سر دوتا از آهنگ ها که کلا یادم رفت توی مغازه ام بین آن همه آدم. به خودم که آمدم دیدم چند نفری دارند برو بر به میخ شدن من آن گوشه مغازه نگاه می کنند. مثل الان که کلا می خواستم از خوشحالیم از تولد کوهیار بنویسم و فقط از کادوی تولدش نوشتم

No comments:

Post a Comment