Saturday, September 1, 2012

How many years can a mountain exist,before it's washed to the sea ?

یه آدمی رو همین طور بی خبر شبونه یه شب گرفتند بردند مثل خیلی های دیگر. مثل روال عادی برنامه. مثل اینکه صبح از خواب بیدار می شوی اول می روی دستشویی. گرفتن بی خبر آدم ها همین قدر معمول بود آن روزها. سر شب همان شب یه عده آدم بی ربط دور هم جمع بودیم که یک کاری را تمام کنیم قالش کنده شود. گرم بود. کار پیش نمی رفت کلافه شده بودیم و بامزه بودن و نمک ریختن جواب نمی داد. یکی از آدم ها همین آدم بودو یکی  هم من. بجز آن شب پنچ شش بار دیگر دیده بودمش. اوج صمیمتمان چای ریختش برای من بود. یعنی توی راه آشپزخانه بود پرسید خانم فلانی چای می خورید؟ گفتم ممنونم می شم یا اگه لطف کنید. یکی از همین جواب هایی که مودبانه پیشنهاد طرف را در هوابزنی. بجز کار در مورد چیز خاص دیگری حرف نزده بودیم. بعد گرفتنش. اولین بارم بود. کسی را که می شناختم کسی را که همین دیشب سر شب فندکش را قرض گرفته بودم که سیگار بکشم را گرفته بودند. بعدها از زندان در آمد. آمد مرخصی. زمانش خیلی کم بود.کس  وناکس جمع شدند قرار شد برند ببیننش. گفتن بیا. گفتم بابا این آدم منو از کجا یادش می یاد. بذارید برای خودش باشد. اینکه توی این مدت یادش بودین رو توی چشمش نکنید. توی چشمش کردند. من هم کردم. نمی دانستم قرار آن روز عصر اصلا کجاست رفته بودم دفتر مجله ای حق و التحریر چهار صفحه را با سه ماه دیرکرد بگیرم که دیدم آن جاست وهمه دورش جمع اند. آدم های دورو بر یک جوری نگام کردند که یعنی خر خودتی که نمی خواستی بیای و الکی خودت را گرفتی. صندلی نبود. یک گوشه واستادم. معذب بودم. این پا آن پا می کردم. باید حق التحریر را می گرفتم پول بلیط رفت و برگشتم به رشت بود. قول داده بودم این آخر هفته حتما رشت باشم. اصلا جای مطرح کردن پول نبود. جلوی آدمی که سه روز آماده مرخصی و اسم من را هم یادش نیست. بی حوصله بود. دایم باید به سوال ها جواب می داد. یکی گفت من توی تمام این مدت عکس پروفایلم عکس تو بود. گفت ممنونم چی بگم. یعنی من نمی دونم چرا این جوری شد. حس کردم دهنش دارد سرویس می شود. دلم سوخت. نقشه جیم شدنم از جمع را کشیدم . همین طور که از همین گوشه آرام آرام عقب می روم و سر پله ها رویم را برمی گردانم و آرام می روم پایین. نشد یهو سرش را آورد بالا و چشم در چشم افتادیم. با تته پته گفتم: ا سلام . گفت سلام . من ندیده بودم شمارو . کی اومدین. چه خبر؟  کی اومدین. همش تاکید روی کی آمدن من بود. گفتم ده دیقه. یک چرتی گفتم. گفتم سیگار رو چی کار کردید؟ در اولین فرصت از جلدم بیرون آمده بودم و نشسته بودم ردیف اول صف که چشم دوخته بودند به دهنش با همچین سوالی. گفت ترک کردم. یعنی این جوری شد. گفت من خیلی یادت بودم. یعنی توی تمام اون روزها و شب ها. همه برگشتن بروبر من رو نگاه کردند که مثل بز داشتم نگاهش می کردم. گفت اولین باری که از در فلان دفتر وارد شدی مانتوت صورتی بود با شال بنفش. داستان برای دو سال پیش بود. گفت یادته فلانی پاشد تو بشینی ننشتی. یک چیزایی می گفت که عمرا اگر به خودم بود یادم می آمد. زیرو بالای تمام روزهایی را که دیده بودیم هم را گفت. من چیزی یادم نبود. اما بقیه تاییدش می کردند. من هم می گفتم لابد راست می گه. یک جایی برگشت گفت توی انفرادی به آدم هایی فکر می کردم که شاید هیچ وقت دیگه ای امکانش نبود. ساعت ها این قدر کش می یاند که کاری بجز فکر کردن از دستت برنمی یاد. تمام روزهای زندگیت رو با آدم ها از بالا تا پایین یکی یکی می یای جلو. هیچی از زیر دستت در نمی ره.خندید گفت بهمن می کشی هنوز؟

امروز پنچ ساعت رفتم دوچرخه سواری توی یه مسیر جدید. نمی تونم یه مسیر که منتهی می شه به یه جایی رو تا آخرش برم. جاده های قشنگ من رو می کشند به سمت خودشون. می گم چرا نرم. تند تر رکاب می زنم. یک جایی دلم گرفت. از موزیکی که توی گوشم می خوند شروع شد. مسیر برگشتم تا خونه خیلی دورتر شد اما یه سلمونی پیدا کردم. گفتم می خوام موهام رو رنگ کنم. خانمه پرسید چه رنگی؟ گفتم شرابی. رنگ موی اون خانمه توی عکس. گفت مطمينی؟ گفتم نه. همین کوتاه کنید تا سر شونه هام. خانم افغان بود. فریده خانم از شوهرش گفت که بچه دار نمی شه و از من پرسیدباید چی کار کنه؟ آیا باید از شوهرش جدا بشه؟ بعد سر قیچی رو توی آیینه به سمت من گرفت و ازم پرسید پس انسانیت چی می شه؟ کلی گفتیم و خندیدیم. براش آهنگ افغان گذاشتم. گفت چقدر زیباست. گفت شاید رفت از افغانستان بچه آورد. بچه یکی از همین جنگ زده ها رو. گفت جنگ رو ندیده اما هفت نفر از کس و کاراش توی جنگ مردند. گفت این زمستان که بیاد می شه ده سال که آمریکاست. گفت مهرم به دلش افتاده. دلش باز شده امروز. بعد دستش رو گرفت دو طرف سرم که ببینه موهای دو طرف رو یک اندازه زده یا نه. گفت تو غمخوار داری؟ کسی غم تورا می خورد؟ همین جا بود که یکهو زدم زیر گریه . این قدر سریع گریه تبدیل به هق هق شد که فقط تونستم از روی صندلی بلند شم برم دم راهرویی که به  دستشویی ختم می شد. پشت سرم اومده بود. سرم رو گرفته بودم رو به دیوار و می گفتم من تنها شدم. من تنها شدم.من تنها نبودم. گذاشت چند دقیقه هق هق بزنم. بعد سرو صورتم رو شستم. دوبار نشستم روی صندلی. بقیه موهام رو کوتاه کرد. خجالت کشیده بودم ازش خیلی معذرت خواهی کردم . 

دارم رادیوی معین رو گوش می کنم تو لست اف ام.الان روی این آهنگه


No comments:

Post a Comment