امروز صبح دوچرخه رو برداشتم برم کالج. کوله پوشتیم یه جور غیر معمولی سنگین. یه چند نفری اتفاقی انداختند رو کولشون گفتند این چرا این قدر سنگینه؟ انگار توش سنگ ریختی. رفتم کوله هفت هشت ده نفر از همکلاسی هایی که توی همه کلاس ها باهم هستیم رو امتحان کردم؛ با همین کتاب و دفترها دیدم کوله شون از کوله من سبک تره. یکی از اون ها حتی کوله اش کپی کوله من بود. یعنی خود کوله ام سنگین نیست.یه فیلم ژاپنی بود که یه پسری بدون اینکه تغییری توی ظاهرش ایجاد بشه به وزنش پنچاه کیلو اضافه می شه و شونه هاش یکم می یاند جلو.صحنه آخر فیلم پسر نشسته توی یه دیونه خونه و روح معشوقه اش که مرده رو توی انعکاس شیشه روبروش می بینیم که نشسته روی شونه های پسره. اسم فیلم یادم نمی یاد. تا الان برای پنج نفر این داستان رو سر سنگینی کوله ام گفتم همه شون بس که با داستان حال کردند گیر کوله یادشون رفته.دوچرخه رو می بندیم به یه لوله کنار جا پارک ماشین توی پارکینگ. بیست دقیقه مونده بود تا شروع کلاس با کوله سنگین خیلی سخت شده بود رکاب زدن. برای اولین بار گفتم نکشم دیگه سیگار. جونم تو سربالایی و رکاب زدن در می یاد. توی مسیری که باید می رفتم؛ یه چهارراهی هست که سربالایی می شه. من باید اون سر بالایی رو بچیم دست چپ که از اون جا بزنم بالا بعد برم سمت راست که سرازیری می شه ده دقیقه بعدش می رسم به ساختمون اصلی کالج. کل مسیر با دوچرخه نیم ساعت راه نیست. دم همون چهارراه هر چهار طرف ماشین بود. یه پام رو جک کرده بودم کنار یکی از ماشین هایی که می خواند به چپ بچیند منتظر سبز شدن چراغ بودم. سبز که شد پریدم بالا و تند تند شروع کردم به رکاب زدن. پیچی که باید بپیچم به سمت چپ توی سر بالایی بود که یهو زنجیر دوچرخه در رفت. تمام سرعت و توانی که داشتم می ریختم پای اینکه به سمت جلو برم به سمت بالا؛ یهو برعکس شد. هیچ اختیاری روی چرخ نداشتم. تند تر رکاب زدم اما چرخ داشت به سمت عقب می رفت. خیلی شانسی تمام وزنم افتاد روی پای چپم و مچم تیر کشید و نخوردم به ماشین های دو طرفم که داشتند می پیچیدند. لنگان لنگان با بهت دوچرخه رو برگردوندم سمت خونه. از اون عدم کنترل ناگهانی اوضاع وقتی انتظارش رو نداشتم وقتی همه چیز خیلی روتین یه جور دیگه باید می شد شوکه شده بودم. اومدم همین پایین خونه دم ایستگاه اتوبوس نشستم دم جدول سیگار کشیدم. کوله ام رو نمی شه یه طرفی فقط روی یه شونه انداخت حتما باید روی دوتا شونه انداختش.
درست از چهل و دو روز پیش این جوری شده. همه چیز افتاده روی دور تکرار. مثل اینکه پشت روی یه نوار رو فقط همین آهنگ بزنین و نوار برای خودش بدون اینکه کاری به کار شما داشته باشه هر وقت این روش تموم شد بره اون رو. هر وقت اون روش تموم شد بره این رو. زور بیخود می زنم.جور دیگه ای بلد نیستم. فکر کنید توی اتوبوس که نشستید؛ توی آسانسو؛ سر میز صبحونه؛ سر کلاس؛ تو کتابخونه؛وقتی دارید مسواک می زنید؛ وقتی توی کمد لباس ها دنبال لباسی می گردید که اصلا ندارید؛ وقتی خوابید یا موهایی که دیده نمی شند رو از روی موکت با دست جمع می کنید یا مایه کتلت رو چنگ می زنید. توی همه این لحظه ها انگار این آهنگ از اون گوشه داره همین طور روی دور تکرار برای خودش پخش می شه.
No comments:
Post a Comment