Thursday, February 7, 2013

آخرین تکه فویل فلزی که می شد روی غذایی که از شب قبل مانده کشید و فردایش خورد را مچاله کردم. یکم نگاه کردم به توپ نقره ای توی دستم ، برای گرفتن راه آب وان کافی نبود. زیادی کوچک بود. دست اندختم به آخرین قفسه و فویل پلاستیکی را کشیدم پایین. توپ فلزی را پلاستیک پیچ شده گذاشتم جلوی راه رفتن آب را بگیرد تا ظرف ها را توی ماشین ظرفشویی می چینم وان پر  شود.  صدای آب را از آشپزخانه می شنیدم. ظرف ها را تند تند می چیدم توی ماشین . سرم را می چرخاندم تا وان را ببینم، از آشپزخانه فقط گوشه وان معلوم بود. به محض اینکه سرم را برمی گردانم سمت ردیف لیوان های کثیف تصویر بعدی که می دیدم سر ریز شدن آب وان بود. دوباره بر می گشتم و پشت سرم را نگاه می کردم و سعی می کردم با گوش کردن به صدای آب بفهمم چقدر از حجم وان پر شده. گفتم مثل شمردن تعداد قدم ها از بالکن تا اتاق خواب مثلا. دلم طاقت نیاورد. یک دور رفتم با دست های روغنی وان را از بالا نگاه کردم. یک سومش هم پر نشده بود. حساب کردم تا همه ظرف ها را بچینم توی ماشین پر می شود ولی باید زود بپرم حوله را از روی در که آویزان کرده ام که خشک شود چنگ بزنم و بپرم توی وان. دوباره برگشتم سمت ظرف ها. ماهی تابه ها زیادی روغنی بودند. باید یک دستی با اسکاچ بهشان می کشیدم قبل اینکه توی ماشین بگذارمشان. اینجا بود که فهمیدم توی محاسباتم اشتباه کردم رسما. چون روشن کردن شمع ها و گذاشتن لپ تاپ روی در توالت فرنگی را برای گوش کردن به موزیک حساب نکرده بودم. ظرف ها شلپ شلپ می زد. قابلمه ها می خوردند بهم. لیوان ها می خوردند به پیش دستی ها و بشقاب ها. صدای آب از حمام کلفت می آمد. یک جور پری . یک جوری که هر بار می گفتم تو عمری این بار که سرم را برگردانم آب خانه را برداشته. در ماشین را کوبیدم و دگمه شستن ظرف ها را زدم  و پریدم که لخت شوم. توی فاصله برداشتن لپ تاپ و حوله لخت شدم قبل اینکه شمع ها را روشن کنم انگشت کوچک شست پام خورد به گوشه در حمام. پای راست را که گذاشتم توی وام پای چپ هنوز کامل فرود نیامده بود توی آب که شاشیدم سرپا از شدت استرسی که توی ده دقیقه کشیده بودم. بعد هم دیدم حال ندارم آب را عوض کنم. نشستم گوشه وان پاهایم را بغل کردم یک آهنگی را این قدر گوش کردم که تصویر فرسایش آن ده دقیقه را برای همیشه پاک کنم از ذهنم که نشد. 

No comments:

Post a Comment