Monday, August 20, 2012

what the hell am I doing here?

با پویان و هادی حرف زدم بعد دو سال . آدم ها دوست دارند رفیق های قدیمی شون اگه یک سال دو سال ده سال هم نبینندشون باز بشناسندشون این آرومشون می کنه. یه نفس راحت می کشند. امروز یه تیکه ای به پویان انداختم گفت تو دیگه چرا تو که  خیلی خوب منو می شناسی. بعد ساکت شد. منم دهنم وا نشد. گفت تو خوب می شناسی منو و ادامه نداد.
 توی این دوسال چند بار به شماره هایی که ازشون حفظ بودم زنگ زدم شماره غریبه جواب نمی دند. جواب ندادند.اون ها هم هیچ شماره ای از من نداشتند که بهم زنگ بزنند. توی فیس بوک نبودند و هیچ ایمیلی چیزی ازشون نداشتم. هیچ وقت لازم نبود چیزی رو بهم ایمیل کنیم. زنگ می زدیم یه ساعت بعد دم ونک جلوی چرم مشهد می دیدیم همو یا آخر شب هلک هلک کنان می رفتیم سمت خونه هادی تا صبح فیلم ببینم و موزیک گوش کنیم یا هادی ساز بزنه.این ها تا صبح می می نشستند با  پلی استیشن  فوتبال بازی می کردند و من کلی از بازی ها رو تا آخر نگاه می کردم. هادی استقلالیه پویان پرسپولیسی. لای کل کل هاشون چرت می زدم. یا می رفتیم می نشستیم توی یکی از اون کافه های پایین برج ملت یا کافه هنر. یا هر کدوم که پا می داد یه چیزی می خوردیم. این یکی اون یکی رو می رسوند دم خونش اون یکی این یکی رو می رسوند. کتاب و فیلم اگه می خواستیم بدیم بهم می دادیم دست همدیگه. غیب می شدیم دوباره سر یک هفته پیدا می شدیم.  کلاس های دانشگاه رو می پیچوندم از میدون امام حسین سوار بی آر تی می شدم انقلاب پیاده می شدم بیدارشون کنم از خواب. هادی تهران رو بهم یاد داد. گفت گیج بازی در نیار اون جلوته کوهه دماوند شماله پشت سرتم جنوب دیگه.  شرط استیک شتر مرغ رستوران اسکان رو هادی باخت. قدر اجاره یک ماهم توی پانسیون یوسف آباد پول غذا داد.می زایید زیر شرط های خرکی که می باخت. اولین موزیک پلیرمو با هادی توی پایتخت خریدیم. یه کریتیو دو گیگ. از ذوق تا پارک وی شلنگ تخته انداختیم.جمعه بازار رو اولین بار با این دونفر رفتم. اولین علفم رو با اینا کشیدم. حکم رو همین دونفر بهم یاد دادند. یک شب تا صبح چت زدیم این قدر حکم سه تایی بازی کردیم که یادگرفتم. عیدا باید می رفتم خونه رشت. پویان هم رفته بود گرگان پیش خانواده مادرش. هادی نرفت تبریز. اومد رفت ماسوله حوصله اش از تهران سر رفته بود. رفتیم  رو بالاترین خونه ماسوله رو کوه روبروی قبرستون نشستیم علف کشیدیم و بلندبلندخندیدیم.بهش خونه تنها نمی  دادند من باید برمی گشتم رشت برم عید دیدنی تخمی. زن صاحبخونه می گفت اگه این دختر خانم باهات می مونه بهت خونه  رو می دم. بریده بودیم از تعجب.
 اون ها نخواستند من هم نخواستم اونا قاطی رفیقای این طرفم شند. منم خیلی با رفیق های اون وری شون بر نخوردم. یه جایی چیزی بود بین این ور و اون ور که فقط برای خودمون بود. با هادی کاغذ قلم خریدیم رفتیم کلاس طراحی پیش مرض. سر ماه ولش کردیم. تمام راه پیمایی های اون تابستون رو باهم رفتیم. می رفتیم خونه هادی اینا کارگر جنوبی بن بست سیمین. تو اون خونه در آبی بزرگه جمع می شدیم که بریم تو خیابون. من وپویان به کروبی رای دادیم. هادی به موسوی. اتاقش رو همون روزها رنگ زد. قشنگ ترین اژدها رو یه پسری اومد رو دیوار بزرگه کشید. یه سری از مهتابی های اتاق این جوری بود که شبا روشنشون می کردی دراز می کشیدی کف اتاق روی سقف تصویرهایی رو می دیدی که با نور روز قابل دیدن نبود. با هادیی دوتایی رفتیم نفری صد و سی تومن دادیم پاساژ پلاسکو آل استارطرح داری خریدیم که فقط پای خودمون دوتا بود.توی راهپیمایی ها جرو واجر شدند. هر چی موزیک و فیلم درست حسابی اون دوره زندگیم بود رو هادی و پویان بهم معرفی کردند. بلک فیلد و ردیو هد و با اونا گوش کردم اولین بار. کتاب دون کیشوت رو از کتابخونه هادی برداشتم. تمام فیلم های میازاکی رو توی همون اتاق هادی دیدم. لست تانگو این پاریس رو با پویان دیدم.
فقط همین ها نیست. خیلی چیزهای دیگه هم هست که از اونا جلوی چشمم رجه می ره. اما من الان توی کتابخونه نشستم و اینو گوش می کنم چون کلید خونه رو ندارم برم خونه .هنوزم نفهمیدم کی فندک زیپویی که هادی کادوی تولد
بهم داده بود رو بلند کرد.