Tuesday, July 17, 2012

روی شعله کمم

داره می شه یک سال که آمریکام. پریروز تو ماشین تو راه پارک کیوان برگشت گفت: زکی! اطلاعات شما هم که تاریخ مصرفش دیگه گذشته.  با اون نه ماه ترکیه بخوام حساب کنم می شه نزدیک دوسال که ایران نیستم. دو سال یعنی خیلی. دارم به وضوح می بینم که مهاجرت از من آدم دیگه ای داره می سازه. کاری هم نمی شه کرد براش. وقتی مریض می شی و نیاز به زدن آمپول هست باید آمپول رو بزنی. آمپول زنه می گه شل کن شل کن. من هیچ وقت شل نمی کردم. برای همین بعضی اوقات کونم تا دوماه بعد زدن آمپول درد می کردو باید تقریبا یه طرفی می نشستم. یه قسمتی از مهاجرت تزریق مداوم یه آمپول که بهت می گند این برات خوبه زودتر خوب می شی. حالا اگه یکی بلد نباشه شل کنه. دهن خودش سرویسه.  اگه همین دوسال هنوز ایران بودم یکی دیگه می شدم. درسته کلیت قضیه همینیه که هستم اماجزيیات ماجراحتما یک جور دیگه ای می شد. 
تازه وارد که باشی این طرف یه تیکه ای به حال واحوال پرسی می چسبه که نمی شه جداش کرد. آدما پشت بند اینکه ازت می پرسند:" چطوری؟ خوبی؟ می زونی؟" حتما می پرسند:"جا افتادی؟"عین هر بار یاد قابلمه های غذای مامان می افتم که برای پاسداری ازشون با ملاقه می ایستاد یه گوشه می گفت :"برندار سرشو جا نیفتاده هنوز."خورشتی هم که جا نیفته که نمی شه خوردش. آب و دونش از هم جداست. طعم نداره. مزه آب می ده.جا افتادن پروسه طولانی و زمانبریه. طول می کشه. غذا به غذا هم فرق می کنه. مامان فسنجون رو از کله سحر بار می ذاشت. قرمه سبزی هم تقریبا همین طوری بود. باید قابلمه رو  بذاریش رو شعله کم آروم آروم جا بیفته.
جا افتادن یعنی اینکه بدونی چی و کجا ارزون تر بخری. مواظب باشی کسی چیزی تو پاچه ات نکنه. سوتی ندی سر ندونستن قانون. حساب  کتابت به موقع باشه. راه وچاه رو یادبگیری. چشمت به خیابون ها عادت کنه. کار و درست پیش بره. بتونی دلتنگی رو جمع و جور کنی نذاری بزنتت زمین. خیلی  از آدم هایی که دیدم توی این مدت همراه با جا افتادن زمین گیر هم شدند. دایره حرکتی رویاهاشون هم محدود شده به آخر هفته ها تا همین گوشه کنارها رفتن. 
می خوام جا بیفتم تا بتونم از تبت تا آفریقای جنوبی؛پرو؛ کلمبیا؛ بولیوی؛ژاپن؛فنلاند؛ لبنان؛هند  تا دل اروپا هر کجا که پا داد زندگی کنم .نمی خوام زمین گیر بشم.